تکه ای از متن پایان نامه :
1- آن «اقلیم هایِ وجودیِ» متفاوت و هستیهایِ نامتجانسِ قومیِ موردِنظرِ شایگان که عطف به غرب، و البته بیوگرافیِ خود، آنها را پیش می کشد، در روابطِ همنشینیِ قومی در شمالِ خراسان، و عموما در ایران بهچشم نمیخورد. به زعم من، قومیت در ایران و در شرایطِ عادی، امری بالقوه و مسکوت می باشد(این گزاره با تمامِ سادگیاش، مهمترین گزارهیِ این کاغذ می باشد). شایگان در زیستجهان غربیِ خود و در تجربهیِ زیستهاش، حتما با این اقلیم هایِ وجودی و سطوحِ معرفتیِ گوناگون درگیر می باشد، اما بعید میدانم قومیتهایی که معرفتِ همهیِ آنان صرفا از معبرِ زبانِ فارسی میگذرد، چنین فاصلهیِ معرفتشناختیای را تجربه کرده باشند؛ مگر در دوورِ تاریخی و در لحظهیِ ورود بدین سرزمین و در اوانِ سکنی. با بسطِ این دو مفهوم به حیطه یِ قومیت، میتوان چنین گفت که در اقلیمِ ناخواسته برخاستهی( unintentionally constructed ) خراسانِ شمالی، شاید بارقههایی از یک شخصیتِ جهشیافته دیده گردد، اما نباید از یاد برد که او حتماـ فعلا بیتفاوت می باشد به این جهش. قصهگویی و کنشهایِ رواییِ هویتمحوری همچون اتواتنوگرافی میتواند روزی ما را به استحالهای شخصیتی برساند از انفعالِ جهشیافتگی به کنشمندیِ مهاجرت. ضمنا همچنانکه شایگان هم اشاره میکند، تجربهیِ اختلاطِ ایرانی، تجربهای تراژیک می باشد. بهعبارتی رمانِ ایرانی با هیبریدیتهیِ غمگن درگیر می باشد. تاملاتی دربابِ زبانِ ملی/ قومی
اگر دو مولفهیِ قومیِ مذهب و زبان را مولفههایی بدانیم که در ایران هماره و بالقوه مسالهساز بودهاند و خواهند بود: کردهایِ شمالِ خراسان شیعه مذهباند و لذا احتمالِ سیاسیشدنِ مذهب منتفی مینماید. اما اخیرا نشانههایی دال بر یک سیاسیشدنِ زبانی ( linguistic politicizing ) بهچشم میخورد که آبشخورش فاصلهیِ بسیاری با شمالِ خراسانِ سابق و خراسانِ شمالیِ امروز دارد و ایدهاش از جزیره ایمرالی در ترکیه روانه شده می باشد. در ادامه به این بحث برخواهیم گشت. عجالتا تکلیفِ خود با زبانِ خود را روشن کنیم.